آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

آرام جان

امید

 امروز صبح برات فال حاقظ گرفتم خوب اومد  مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو                      یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو  گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید                گفت با این همه از سابقه نومید مشو گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک                    از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار&nbs...
30 شهريور 1390

خانه جدید...

سلام به مامانی من ،به عمرم ،جونم ،نفسم، زندگیم ،امیدم ،هستیم و... مامانی بالاخره ما به خونه جدید رفتیم نمی دونی که من چقد خوشحالم.هم برای اینکه دوران مستاجری تمام شد وهم برای اینکه خونمون خیلی قشنگه ومکانش خیلی خوبه ودید منظر خوبی داره دیروز بابایی کارش تو گلخونه طول کشید وزنگ زد که دیر میاد ولی ما دیگه معطل این نبودیم که بابایی بیاد با هم رفتیم پارک و کلی خوش گذشت اخه یک پارک محله ای نزدیک خونمونه ... توی پارک با دو تا دختر که حدودا ٤الی ٥ سال بزرگتر از تو بودن دوست شده بودی وپارک رو روی سرت گذاشته بودین حدودیک ساعت وچند دقیقه از اومدنمون گذشته بود که گفتم آرمین بیا بریم گفتی نیام (نمی ام)گفتم مامانی ...سرت را کج کردی واز اون...
30 شهريور 1390

دریا

دیا... دریا وبه قول آرمین دیا واقعا زیباست دیشب وقتی من وبابایی وارمین کنار ساخل بودیم وتوی ماسه های دریا میدویدیم از حدا خواستم که هیچ وقت مارو از هم جدا نکنه ارمین داد میزد من دیا دوس دام  ومیخندید هول کرده بودی مامانی ونمی دونست باید چه کار کنه خدایا نمیدونی چقد خندیدیم حالا وقت رفتن رسیده مگه ارمین می اد از خنده پکیده بودم داد میزد من دیا دوس دام...حالا من مونده بودم چه کار کنم اخه ...یک کم دیگه موندیم وبعد راه افتادیم خداییش خیلی خوش گذشت کلی خندییم به قول دایی سعید مگه می شه ادم نفسی مثل آرمین داشته باشه وباز نخنده میدونی باور وخنده من از چی بود از اینکه ارمین عید سال که دریا را میدید دبد...
17 مرداد 1390

خستگی...

خستگی ... واژه ای که شاید در ذهنم گم شده نمیدونم اگر خنده های تو نبود این روزها چگونه می گذشت شکستن پای بابایی، طولانی شدن کار خونه، از یک طرف وکارهای دیگه از طرف دیگه امانم را بریده ولی همه این روزها با خنده های قشنگ تو سپری می شه راستی توی این مدت که من وآرمین کوچولو نبودیم آرمین کوچولو یک شعر جدید یاد گرفته بخونیم می خونیم توپولویم             توپولو صورتم مثل            هلو دستو پاهام         کوکولو (کوچولو) مامان         ...
12 مرداد 1390

تلام

تلام(سلام) همیشه آغازراه است .... من امروز بعداز ١٠روز فرصت پیدا کردم دوباره به وبلاگ عزیز دلم سر بزنم پس مامان جون دوباره سلام و به قول خودت تلام مامان...  ما تو ١٠روز گذشته خیلی سرمون شلوغ بود، مهمان داشتیم، مراسم سالگرد آقا جون بود چقد یکسال زود گذشت ... راستی برای عزیز جون وبه قول آرمین مامان جون جون مهمونی روز مادر گرفتم  همه خواهر وبرادر ها بودن خیلی خوش گذشت   بعدش هم رفتیم شیراز تا چند روزی با مامان جون جون باشیم الهی دورت بگردم که از بدو تولدت مهربون بودی یادم وقتی ٥ روزه بودی وزردی گرفته بودی ومن گریه میکردم نگاهت رو به من خیره میکردی ومن با اون نگاهت  آروم می شدم ... دیروز مامان جو...
21 خرداد 1390

دایی سعید

دیروز عصر عزیز جون اومده بودن خونمون آرمین از خوشحالی نمی دونس چی کار کنه عزیز رو میبوسید، تو بغلش می رفت، نازش میکرد ،خلاصه یک برنامه ای بود  عزیز قند داره برای همین من توی تعارف میوه خیلی رعایت میکنم. توی آشپزخونه بودم ،داشتم چای می آوردم واسه عزیز، که یکهو  دیدم جناب آرمین خان دارن مراسم پذیرایی رو انجام میدن ... یک نصفه طالبی برده واسه عزیز وداره میگه بفمای(بفرمایید)، هم  خندم گرفته بود هم ...ولی دلم نیومد چیزی بگم یکدفعه چشم عزیز به من افتاد دوتایی خندیدیم ، نگو بابایی که داشته وسایل یخچال را جابجا میکرده وروجک ما زرنگی کرده تازه حالا مگه دس بر میداشت یک  ظرف زرد آلو که ...
10 خرداد 1390

آرام جان

آرمين يعني آرام گرفتن، يعني آرامش، صلح  ، دوستي  ، جنگ بس  يعني نفس ، يعني زندگي ،يعني عشق ،يعني تمام وجودم ، يعني هستي ،مستي .... آرمين يعني آرامش تمام هستي،  يعني...... آرام جان خدايا در اين روز بزرگ تورا به خاطر اين هديه آسماني شكر ميگويم شكر شكر و هزاران هزار مرتبه شكر                                                  ...
9 خرداد 1390

فال حافظ

امروز صبح بلند شدم فال حافظ گرفتم برای آرمین کوچولو مامانی خیلی خوب اومده برات می نویسم... مامانی دوست دارم   منم دوست دارم عزیز دلم       مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز که سلیمان گل از باد هوا بازآمد عارفی کو که کند فهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود به امید دوا بازآمد چشم من در ره این قافله راه بماند تا به گوش دلم آ...
9 خرداد 1390

مامان من

سلام به عزیز دلم شکرم قندم عسلم نفسم به جونم که میگه مامان منه بابا منه این روزها گرفتار کارهای خونه هستیم آخه داریم میریم خونه خودمون  دیشب هم با هم رفته بودیم سر خونه  آرمین هم کلی مهندس ناظری کرد  یک برنامه ای داشتیم هی برو بالا هی بیا پایین با هم شعر میخوندیم میخندیدیم واقعا توی اون شرایط خندیدن هنر که اون هم به خاطر وجود آرمینه ولی واقعا فشار کاری بابایی خیلی زیاد  و٢٤ ساعت در حال بدو بدو از خدا میخوام که یارش باشه وبه ماهم توان تشکر زحمات اونه بده  بابایی خدا قوت ... جالبتر از همه محمد بود که وقتی زنگ زد آرمین کوچولو با چنان ذوق وشوقی گفت ممد ؟بدی...  سام  ممد او...
8 خرداد 1390

ماه ما...

آدمها هر کدوم برای خودشون دنیایی دارن وبه قول معروف تو آسمون خدا ستاره ای داره ... ستاره زندگی شما کیه؟ ستاره زندگی ما ...! ستاره زندگی ما آرمین کوچولو س ستاره ای که در زیبایی برای ما مثل ماه؛ در نزدیکی مثل خورشید ؛ در آرامش مثل آسمان... چرا ؟ آخه اگر شما هم به جای من بودین ودیشب اون چیزی رو که من دیده بودم همین رو میگفتین دیشب ...نه یک شب برمیگردیم عقب، جمعه شب، وقتی بابایی به قول معروف خسته وداغون از سر کار  اومد به خونه، آرمین خیلی وقت بود که تو بغل من نشسته بود وکمی کسل احوال بود آخه بابایی از صبح رفته بود وساعت ٩شب بود ولی هنوز نیومده بود چند باری هم صدای ماشین همسایه اومده بود وآرمین پریده بود ولی ...
8 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرام جان می باشد