آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

آرام جان

مهد کودک

امسال به سلامتی رفتی مهد کودک دلم راضی نمیشد ولی هم خودت هو بابایی خیلی اصرار داشتین که بری به مهد ... خداحافظی با خاله راضیه خیلی سخت بود ولی هر شروعی یک پایان داره... راستی لباس فرم دارید خیلی باحاله شلوار وجلیقه توسی وپیراهن قرمز نمیدونی که چه ذوق وشوقی داری که لباست رو بپوشی وبری مهد امیدوارم همیشه شاد ولبت پر خنده باشه 
29 مهر 1392

من وآرمین

سلام امروزمن وآرمین میخواهیم باهم خاطره بنویسیم  آرمین  بله  خاطره چی بنویسم  آدامس دیگه  سیب زمینی  سیب زمینی چی؟ سیبزمینی قرمز.. سبز...نه سیب زمینی سبز... دیگه اسب بازی تلفن تلفن اسب بازی ... آرمین آخه مگه اینا خاطره است  بله ...حالیمه که من بگه می خوای حالیم نباشه ... نه  بابام خاطره است  آره  اخه بابام که حرف میزنه  وای که چقد خندیدم ....
30 بهمن 1391

میلاد محمد (ص)مبارک ...

گلم این روزا در ماه ربیع الاول هستیم ومیلادپیامبر بزرگمان نزدیکه پس بیا با هم یک متن قشنگ بذاریم برای پیامبرمان درود خداوند بر تو باد، آن گاه که پیشانی ارادت بر خاک نهادی تا شکوه بندگی را به جای آوری! درود خداوند بر تو باد، آن گاه که مادر را سلام گفتی و فرشتگان به تحسین جمال بی مثالت پرداختند. درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زمین از نعمت حضورت در کاینات برخوردار شد و آسمان به میزبانی زمین غبطه خورد. درود خداوند بر تو باد، آن گاه که خانه دوست، آکنده از عطر عاشقانگی ها شد و نجوای نمازت، دل از آسمان ربود! درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زبان به حمد و یگانگی خداوند گشودی و عطر توحید، کوچه های مکه را فراگرفت! درود خداوند بر تو باد، ...
8 بهمن 1391

پاییز...

سلام گلم سلام عمرم میدونی چند وقته به وبلاگ سر نزدم خیلی وقته نمیدونم چرا ولی وقتی امروز به وبلاگ سر زدم دیدم زمان زیادی که به وبلاگ نیومدم وخاطره ای ثیت نکردم ،الان که فکر میکنم عجب اتفاقات جالبی در این مدت افتاده سعی میکنم در روزهای اتی یادی از اونها بکنم ولی امروز می خوام جدیدترین اون رو ثبت کنم پاییز کلی وقته که اومده ومن رو با خودش به شهر خاطره ها برده واما خاطره یک دوست یک عزیز که جنگ اون رو از ما گرفت عزیزی که هیچ کاه از صفحه ذهن من پاک نمیشه وهمیشه یاد خوبیها ومهربونیهاش از ذهن نمی ره بزرگ بشی قصه اش رو برات میگم واما یک خاطره ناب تر در این پاییز دل انگیز ... دیروز توی کلاس ورزش وقت تعطیل شدن وقتی داشتم لباسمو عوض می کردم ن...
22 آبان 1391

ورزش

سلام مامانی دیروز با هم رفتیم کجا ؟ با هم رفتیم کلاس ژیمناستیک اسمت رو بنویسیم  آخه از یک طرف داره تابسون داره شروع می شه واز یک طرف برای پر کردن وقتت و از یک طرف خودت یک ریز داری میگ یمنو ببر کلاس ... رفتیم اسم نوشتیم ...البته قابل توجه که توی کلاس به من چسبیده بودی ویک لحظه هم از من جدا نمی شدی حالا از پنجشنبه کلاس شروع میشه ومن گزارش وسریال کلاس رفتن تو راحتما ثبت می کنم ... امیدوارم کلاس مفید باشه هر چند من به به ورزش اعتقاد زیادی دارم ومثل اینک به جسم ادم روح می ده... این هم یک شعر قشنگ که داریم با ارمین جونم حفظش میکنم تو حوض خونه ما تو حوض خونه ما ماهيهاي رنگارنگ بالا و پايين مي رن با پ...
22 آبان 1391

تابستان

تابستان ٩١ هم از راه رسید ونفس مامان اولین کلاس زندگی خود را دقیقا در اولین روز تابستان با یک کلاس ورزشی شروع کرد .کلاس ژیمناستیک . صبح روز پنجشنبه با هم رفتیم فروشگاه ورزشی ولباس مخصوص کلاس ورزشی ژیمناستیک را برات خریدم . دو رنگ لباس بود توسی وسفید  صدات کردم وگفتم مامنی چه رنگی می خوای ؟گفتی :سفید ؟قربون انتخاب قشنگت برم من . با هم برگشتیم خونه لباست رو امتحان کردی کلی ذوق لباست رو داشتی ... بهت گفتم :مامانی لباست رو در بیار تا برای عصر کثیف نشه ، تو هم لباست رو عوض کردی ... عصر حوالی ساعت ٤:٣٠اومدم بیدارت کردم که برای کلاس بیدار شی گفتی :خوابم می اد وبلند نشدی .. ساعت ٥:٣٠ بلند شدی گفتم: آرمین بریم کلاس ؟گفتی :نه .گفت...
3 تير 1391

ماشین...

سلام مامانی بابت ماشینی که برام خریدی کلی سپاس وتشکر مامانی جبران میکنم میدونین چه خبره ؟ بالاخره آرمین جان واسه مامانیش یک ماشین خریدو... یک عالمه ماجراداریم از روزی که ماشین خریده شد هر جا می خواهیم بریم میگی مامانی با ماشین تو  بریم وقتی می اییم خونه کلید ماشین میره سر جاش روی جا کلیدی وای به لحظهای که کلید ماشین سر جاش نباشه میگی این چه وضعیه کلید ماشین باید کجا باشه بعد هم با کلی غر کلید رو سر جاش می ذاری ...تازه اگه من وبابایی بخواین با هم بریم بیرون مثل قبلنا نیست که بخوای با بابایی بری می گی من می خوام با مامانی برم بیرون (در واقع با ماشین مامانی خلاصه این روزها داستان داریم ... اینقد خوشمزه حرف می زنی که دوست دارم گاز...
31 خرداد 1391

محمد ...

آرمین جان اگه گفتی امروز چه روزیه ؟ امروز روز بعثت پیامبر ماست  ....روز بعثت ... محمد... از بعثت او جهان جوان شد گیتى چو بهشت جاودان شد این عید به اهل دین مبارک بر جمله مسلمین مبارک پسر گلم آرمین جانم روز مبعث مبارک ...
28 خرداد 1391

روزها ...

روزها می ایند ومیروند وما گاهی در بی خبری می مانیم روز پنجشنبه گذشته با خاله صدیقه بعد از اینکه رفتیم سر خاک آقا جون رفتیم پارک بادی تو رفتی توی پارک ومن وخاله صدیقه نشسته بودیم وصحبت می کردیم که یکهو  یک پسر که لواشک دستش بودرو دیدم وتوجهم بهش جلب شد ناگهان صداش زدم آقا پسر ، با نگرانی برگشت وگفت منو میگید گفتم بله ،بیا پسر اومد گفتم لواشکهات چند میدی ؟گفت ٤تا ١٠٠٠تومن ،خاله اروم بهم زد گفت نمی خواد بگیری منم گفتم بعدن بهت میگم جریان چیه.در این بین خاله هم گفت من هم می خرم پسر هم برگشت وگفت ٥تا ١٠٠٠ تومن وقتی پسر رفت رو کردم به خاله وگفتم من یک جورای با این پسر دوست هستم .خاله گفت :چه جوری ؟گفتم: من که میرفتم پیست دوچرخه یک د...
28 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرام جان می باشد