آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

آرام جان

اگه دنبالم نياي...

عشق مامان وبابا ديروز وقتي از خونه خاله لاضيه (راضيه)برگشته بودي راه ميرفتي ميگفتي : اگه دنبالم نياي تنها مي شم ... ماتمون برده بود هم من هم بابايي يكهو جفتمون زديم زير خنده تو هم خنده ماروكه ديدي از اون خنده ها كه نمي خواي بخندي ولي خنده ت مياد كردي...   خداي من من وآرمين با هم راه ميريم وتوي خونه مي خونيم اگه دنبالم نياي تنها مي شم ... واما بابايي هم ميگه دنبالتون نمي ام بعد اون وقت ماماني وآرميني مي پرن روي كله بابايي واون وقت درا را رام...   تازه آرميني يك شعر جديد هم ياد گرفته؛البته قابل توجه كه آرمين وسط شعر رواينجوري مي خونه ديدديدي اينهم يك جور شيوه شعر خوندنه ديگه ... گل همه رنگش خوبه ...
4 آبان 1390

عزیزم

الان چند روزی می شه که هی میام سراغ وبلاگ ولی باز نمی شه اینم شده قصه قیر ونفت جهنم ایرانی ها یا حوصله اش نیست یا یا وقتش یا وبلاگ ... بگذریم یک خاطره جالب از ت می خوام بنویسم که اگه ننویسم حیف میشه چند شب نشسته بودم که اومدی وگفتی مامان بازی کنیم اونم تفنگ بازی...    تو منو میکشتی ووقتی می افتادم... میگفتی عزیزم بلند شو ودوباره منو می کشتی اینقد خندم گرفته که نمی تونستم بلند شم هم از عزیزم گفتنت هم از دراز نشستی که برام براه انداخته بودی ... خودمونی یک گلوله هلویی...اگه بابایی نیومده بود نمی دونم چه سرنوشتی در انتظارم بود...   فال امروز ما  مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد  &n...
14 مهر 1390

امید

 امروز صبح برات فال حاقظ گرفتم خوب اومد  مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو                      یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو  گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید                گفت با این همه از سابقه نومید مشو گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک                    از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار&nbs...
30 شهريور 1390

خانه جدید...

سلام به مامانی من ،به عمرم ،جونم ،نفسم، زندگیم ،امیدم ،هستیم و... مامانی بالاخره ما به خونه جدید رفتیم نمی دونی که من چقد خوشحالم.هم برای اینکه دوران مستاجری تمام شد وهم برای اینکه خونمون خیلی قشنگه ومکانش خیلی خوبه ودید منظر خوبی داره دیروز بابایی کارش تو گلخونه طول کشید وزنگ زد که دیر میاد ولی ما دیگه معطل این نبودیم که بابایی بیاد با هم رفتیم پارک و کلی خوش گذشت اخه یک پارک محله ای نزدیک خونمونه ... توی پارک با دو تا دختر که حدودا ٤الی ٥ سال بزرگتر از تو بودن دوست شده بودی وپارک رو روی سرت گذاشته بودین حدودیک ساعت وچند دقیقه از اومدنمون گذشته بود که گفتم آرمین بیا بریم گفتی نیام (نمی ام)گفتم مامانی ...سرت را کج کردی واز اون...
30 شهريور 1390

دریا

دیا... دریا وبه قول آرمین دیا واقعا زیباست دیشب وقتی من وبابایی وارمین کنار ساخل بودیم وتوی ماسه های دریا میدویدیم از حدا خواستم که هیچ وقت مارو از هم جدا نکنه ارمین داد میزد من دیا دوس دام  ومیخندید هول کرده بودی مامانی ونمی دونست باید چه کار کنه خدایا نمیدونی چقد خندیدیم حالا وقت رفتن رسیده مگه ارمین می اد از خنده پکیده بودم داد میزد من دیا دوس دام...حالا من مونده بودم چه کار کنم اخه ...یک کم دیگه موندیم وبعد راه افتادیم خداییش خیلی خوش گذشت کلی خندییم به قول دایی سعید مگه می شه ادم نفسی مثل آرمین داشته باشه وباز نخنده میدونی باور وخنده من از چی بود از اینکه ارمین عید سال که دریا را میدید دبد...
17 مرداد 1390

خستگی...

خستگی ... واژه ای که شاید در ذهنم گم شده نمیدونم اگر خنده های تو نبود این روزها چگونه می گذشت شکستن پای بابایی، طولانی شدن کار خونه، از یک طرف وکارهای دیگه از طرف دیگه امانم را بریده ولی همه این روزها با خنده های قشنگ تو سپری می شه راستی توی این مدت که من وآرمین کوچولو نبودیم آرمین کوچولو یک شعر جدید یاد گرفته بخونیم می خونیم توپولویم             توپولو صورتم مثل            هلو دستو پاهام         کوکولو (کوچولو) مامان         ...
12 مرداد 1390

تلام

تلام(سلام) همیشه آغازراه است .... من امروز بعداز ١٠روز فرصت پیدا کردم دوباره به وبلاگ عزیز دلم سر بزنم پس مامان جون دوباره سلام و به قول خودت تلام مامان...  ما تو ١٠روز گذشته خیلی سرمون شلوغ بود، مهمان داشتیم، مراسم سالگرد آقا جون بود چقد یکسال زود گذشت ... راستی برای عزیز جون وبه قول آرمین مامان جون جون مهمونی روز مادر گرفتم  همه خواهر وبرادر ها بودن خیلی خوش گذشت   بعدش هم رفتیم شیراز تا چند روزی با مامان جون جون باشیم الهی دورت بگردم که از بدو تولدت مهربون بودی یادم وقتی ٥ روزه بودی وزردی گرفته بودی ومن گریه میکردم نگاهت رو به من خیره میکردی ومن با اون نگاهت  آروم می شدم ... دیروز مامان جو...
21 خرداد 1390

دایی سعید

دیروز عصر عزیز جون اومده بودن خونمون آرمین از خوشحالی نمی دونس چی کار کنه عزیز رو میبوسید، تو بغلش می رفت، نازش میکرد ،خلاصه یک برنامه ای بود  عزیز قند داره برای همین من توی تعارف میوه خیلی رعایت میکنم. توی آشپزخونه بودم ،داشتم چای می آوردم واسه عزیز، که یکهو  دیدم جناب آرمین خان دارن مراسم پذیرایی رو انجام میدن ... یک نصفه طالبی برده واسه عزیز وداره میگه بفمای(بفرمایید)، هم  خندم گرفته بود هم ...ولی دلم نیومد چیزی بگم یکدفعه چشم عزیز به من افتاد دوتایی خندیدیم ، نگو بابایی که داشته وسایل یخچال را جابجا میکرده وروجک ما زرنگی کرده تازه حالا مگه دس بر میداشت یک  ظرف زرد آلو که ...
10 خرداد 1390

آرام جان

آرمين يعني آرام گرفتن، يعني آرامش، صلح  ، دوستي  ، جنگ بس  يعني نفس ، يعني زندگي ،يعني عشق ،يعني تمام وجودم ، يعني هستي ،مستي .... آرمين يعني آرامش تمام هستي،  يعني...... آرام جان خدايا در اين روز بزرگ تورا به خاطر اين هديه آسماني شكر ميگويم شكر شكر و هزاران هزار مرتبه شكر                                                  ...
9 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرام جان می باشد